وقتی تاریکی هی میشه تکرار برای روشنی یه نسل سوختنیه

به هیچی ختم میشه همه چی, باید که برید

با دست نرم و نازکش بیچاره روز و شب,لبخند هاشو لای چرخ گریه میدوزه

مادر که از بوی سیگار تنفر داشت,حالا خودش مثل نخی سیگار میسوزه

23 سالت داره تموم میشه بعد هنوز وقت راه رفتن سعی می کنی پاتو بذاری وسط کاشی های خیابون که پات رو خطهاش نره! بعدشم یه لبخند احمقانه... آفرین! 


هی سرعتتم بیشتر می کنی که سخت تر بشه و احساس کنی رفتی مرحله بعد! 


خب اگه از بیرون نگاه کنی چی داریم؟ یه دیوونه که سرش پایینه و با یه لبخند 

عجب حال و هوایی داره

اذر همیشه حال منو بی حال میکنه

افکارمو پریشون


تولدت مبارک


داشتم سیگار میکشیدم :
یکی.. از بچه ها گفت نکش
-گفتم بیخیال
..گفت جدی میگم ضرر داره
-گفتم بیخیال
...
..گفت جاش بشین تخمه بخور
-گفتم بیخیال.
..گفت الان با این دود که داره میاد بیرون خیلی حال میکنی؟ فکر میکنی بزرگ شدی؟
-گفتم این دودا همون حرفای دلمه که نزدم این شده درده دلم

باهاش حال نمیکنم زندگی میکنم...
بزرگ نشدم ولی این دودی که میبینی نذاشت کوچیک شم.....

کثافت.....!

اراده کنم میتونم یه کثافت مثل همه بشم....مثل تو...مثل خودت.....

صدای من صدای عشق نیست......صدای من صدای خیانته...

صدای من صدای بغض سالهای پیشه....!

منو یادته؟؟؟؟آره؟؟؟

من اون لباستو هنوز نگه داشتم.....هنوز که هنوز بوی تو رو میده..بوی ترس...میده!

اون دیواری که بهش تکیه داده بودم و شاهد همه این صحنه ها بودم رو ریختم...

با دستای خودم ریختم....و تصویری از تو رو که تو ذهن داغونم بود و بهش آویزون کردم.....

گفتم دیگه سکوت نمیکنم...!؟؟؟ فک میکنی واسه چی هنوز هستم؟؟؟

چون من فقط شاهدم....

شاهد همه چی......

شاهد همه کثافت بودنت.....شاهد کشتنت....شاهد ازبین بردن........


دیگه بسه...میخوام برم به خاطراتم بخندم.............................

وقتی داشتم میرفتم هیچکس نگفت چرا ,حتی وقتی داشتم با تمام وجود غصه میخوردم ,حتی وقتی تمام شب رو توی خیابونا پرسه میزدم و چشام از بیخوابی باز نمیشد ,فقط وقتی داشتم سیگار میکشیدم ,یه پیرزن پرسید پسرم چرا سیگار میکشی ,بی خبر از اونهمه درد و بدبختی که کشیده بودم ,حتی اینبار هم با سکوت مسخره همیشگیم ,با یه خنده زورکی سیگار رو خاموش کردم و عذرخواهی کردم و رفتم.....!!

من با تمام وجودم از کاری که باهام کرد متنفرم

متنفرم از اینکه منو به این تبدیل کرد

مهم نیست چه بلایی سرم اورد

دیگه نمیتونه تغییرم بده

تنفر احساس قدرتمندیه

و من ازش متنفرم

این احساس تنفر من نبود که این 2 سال و چند ماه به کمکم اومد

عشق من بود

عشق و علاقه ای که بهش دارم .....


هیچ تجربه ای مثل الانم متفاوت نیست. من عاشق تفاوتم. نمیگم آسونه… اما تجربه کردن هرچیزی تو دنیا ارزش داره… هر چیزی.

فاصله دیدن بین زندگی متفاوت دیروز و زندگی تکراری امروزم یه چیزی رو توی دلم تکون می ده. 2 سال که میگذره  آدم یاد می گیره بیخیال باشه. بیخیال خیلی چیزا… یاد گرفتم به خاطره فکر نکنم. خواب نبینم تا دلم برای چیزی تنگ نشه.

فقط دیشب یه بار خواب دیدم. خواب عزیزترین کسم. می خندید. نگران بودم. بهش گفتم بهم خیانت کردی؟ خندید گفت نه فقط موهام سفید شده. روسریش و زد کنار و موهای سفیدش و دیدم. تو خواب خوشحال بودم به خاطر جوابش. وقتی بیدار شدم خیس عرق مثل همیشه …. موهاش سفید شده.

دلم برات تنگ شده … سخته… می دونم که هیچ وقت جز خواب نمی تونم …


دلم نمی خواد این حس و داشته باشم وقتی یه لیتر... دستم باشه و نصف شب تو تنهایی به این جمله ها فکر می کنم…